ورود خواننده ها ممنوع
حالا بعد از تعیین مخاطب بهتره برم سر اصل مطلب . اما قبل از خوندن مقاله یا چه می دونم دست نوشته شاید هم غم نامه یا شاهنامه باید بگم بهتر یه لوازماتی را تهیه کنید می دونم الان پیش خودتون می گین مگه آشپزیه ، آره جونم نویسندگی هم مثل آشپزیه باید مواد و مصالح را خوب به هم پیوند بدی تا یه داستان خوب از آب در بیاد حالا مواد و مصالح را می گم . مقداری دستمال کاغذی جهت جمع آوری اشک . مقداری آب قند واسه افتادن فشار ، مقداری اعصاب راحت ، یه کم بسکویت و یک لیوان چای .
حالا پیش خودت میگی چرا یک لیوان چای . چون دانشمندها می گن موقع مطالعه نوشته های نویسنده های ناشناس بهتر جانب احتیاط را رعایت بکنید ، چون طرف ناشیست و احتمال داره کار از دستش در بره و خودشم ندونه چی داره می نویسه . بنابراین چون منم جز اون دسته از نویسنده هام گفتم که بدونی . مثل الان که از دستم در رفته به جای نوشتن مقاله دارم برای شما تهیه مصالح می گم ، و دستور آشپزی . اما باید بگم امروز تصمیم گرفتم یک دادگاه شخصی تشکیل بدم و بعضی از افراد نویسنده را پای میز محاکمه بکشم ، بگم من خواننده چرا باید چرت و پرت های بعضی هاتونو را بخونم . مثل فلان داستان میگم همین که نویسنده یک جوان تازه کاره با اون داستانش ارث ننه چی چی . اما حالا بهتره برای اثبات حرفام برم توی جلد یک استاد دانشگاه چون می خوام فلسفی صحبت کنم حالا که نویسنده ها با اعصاب خواننده ها بازی می کنن منم یه کم رو اعصاب بعضی هاشون راه برم . اما چرا نویسنده ها ؟ به تازگی یکی از بزرگان گفته نویسندگی ارتباط با کفر داره و بی دینی . منم تا حدودی موافقم یا شاید هم اینقدر نوشته بی معنی خوندم به این نتیجه رسیدم . باید بگم خیلی از آدم ها دوست دارن مثل دکترها و مهندس ها یک لقب صدا شون کنن . بگن آقای نویسنده و همین یک امتیاز بشه توی جامع و مردم فکر کنن دارای شخصیت هستن . اما آقا و خانمی که داری می نویسی سرسری هم می نویسی . معمولا آدم وقتی جوش می یاره از این اراجیف می نویسه از این مقاله های بی سر و ته که هیچ بار علمی نداره برای خواننده اش و نتیجه گیری اینه که اگر نمی نوشتی سنگین تر بودی و خودت را مضحکه خاص و عام نمی کردی . اما دست خود آدم که نیست خواننده هی می خونه چای می خوره یک دوتا فحش هم حواله ننه بابای نویسنده می کنه . برای همینم قبل از نوشتن این مقاله در مورد نویسنده ها رفتم یه دوتا کتاب آموزش نویسندگی خوندم تا یه چیزی دستم بگیره یه کیش نویسنده اش مصطفی مکروح و دیگری لئونارد بی شرت یا شایدم بی شلواره . بابا این خارجی ها همش لختن که ، برای همین خواندن کتاب هاشون توی مملکت ما حرامه . تقصیر مسئولین و علمای اهل دین که نیست . اون یکی هم مصطفی مکروح را می گم همین طور که از اسمش بر می یاد ، مصطفی مکروح . یعنی خوندن و نخوندش واجب نیست . اصلا چرا دارم این چیزها را می گم ! مگه مقاله اصول دیدنه که واجبه یا مکروح یا حرام .
بنابراین از اونجایی که من یک روح خبیسم و می تونم توی جلد همه شخصیتی برم و ایده و فکر اون را بگم توی جلد یک استاد دانشگاه میرم تا بتونین حرف هامو باور کنین . بریم سر اصل مطلب مقاله یا شایدم غم نامه ، شاهنامه یا داستان موضوعمون در مورد ورود خواننده ها ممنوع بود . حالا پیش خودت می گی چرا ورود خواننده ها ممنوع ؟ چون همه جا حقوق داریم مثل حقوق بشر ، حقوق دادگستری ، حقوق انسانی ، حقوق نویسندگی ، حتی حقوق بردگی که برای اثبات حرفم می تونی منشور کورش کبیر را بخونی . اما هیچ جا حقوق خواننده نداریم یعنی خواننده بلااجبار باید نوشته های بی معنی نویسنده های در پیت را بخونه ، مثل الان شما که بلاجبار داری می خونی . بنا براین فرصت را غنمیت شمردم ، چون دیدم جلوی دخترها را نگرفتن جامع را به فساد کشیدن ، بهتره جلوی نویسنده ها را بگیرم تا فساد بیشتر نکنن . الان اگر مرد باشی دارای ریش هات را می خارونی و می گی نویسندگی چه ربطی به فساد داره و اگر زن باشی می گی بیا اینجام می خوان جلوی آزادی ما را بگیرن . اما خواهرم آزادی یه چیز دیگه است آزادی توی فکر توی اندیشه است . برادرم جواب تو هم اینه ، فساد به نویسندگی ربط داره . می دونی چرا ؟ یکی مثل من با خواندن کتاب بوف کور به پوچی رسیدم و خواستم مثل نویسنده اش خودکشی کنم و شما را از خواندن این مقاله بی سر و ته راحت کنم . اما شانس آوردین و دست بر قضا خانه ما گاز کشی نیست ومن زنده موندم تا بیام این مقاله را بنیوسم و شما را از شر همچنین نویسنده هایی راحت کنم . بنا براین ریشه فساد از نویسنده هاست نه ساپورت پوشیدن دخترها ، طبق خودکشی صاحب کتاب بالا که عنوان کردم . و طبق مدارک موجودش فساد از نویسنده هاست ، این مطلب تحقیق و اثبات شده است توی دانشگاه همین دانشگاهی که به یک عده مدرک دادن و ریس جمهور شدن .
حالا که مغزم مثل موتور پیکان 48 بابام جوش آورده ، شایدم بخاطر گرمای گرونی کالاها باشه باید داغ دلمو سر بعضی از نویسنده نماها خالی کنم . بعضی هاشون که با نوشته های بی محتواشون و اراجیف بی سروته شون آدم هایی مثل من را به مسخره گرفتن ، با اسم های بلندی که برای داستانشون قرار می دن مثل این اسم مقاله که آدم را یاد بدبختیاش می ندازه ، بابا یکی نیست بگه برای اسم داستان دو حرف کافیه . مثل شعار معروف مامان بابا دو بچه کافیه ، که اینقدر توی تلویزیون صدا سیما نشان داد اما هیچکی عمل نکرد . یکش همین حسن خودمون بجای دو تا بچه یه لشکر داره ، شایدم یک تیم ملی . البته اگر زنش توی دروازه وایسه ، که اونم نمیشه چون ورود زنان توی جامعه ما به ورزشگاه ها ممنوعه . اما نویسندگی چه ربطی به این چیزها داره ، آره ربط داره چون تاثیر گذار روی فکر و منش اجتماعی جوانان ، نویسنده ها خوراک روح انسانها را تامین می کنند . می دونم چند تا جمله قلمبه سلمبه گفتم : که خودمم نمی دونم معنیش چیه . اما مقصر من نیستم مقصر این استاد دانشگاهست که من رفتم توی جلدش . بهتر سریع بیرون بیام تا ارگان های نظامی نه ریختن توی دانشگاه ، و سریع برگردم توی جلد خودم .
اما بعد از انتشار این اراجیف یا همون مقاله می دونم یه عده تون جمع می شین و جلسه تشکیل می دین که نویستده این مقاله به شعور ما توهین کرده و جرمش مجازاته و حبس با اعمال شاغله . ولی از اونجایی که امکان داره بعد از نوشتن این مقاله سر وکارم به دادگاه و پاسگاه و شاید هم پلیس اینتر پل بکشه و سر تیر روزنامه ها و اخبار خصو صا بی بی سی خائنِ بشم . بهتره سریع فرار کنم و خودم را توی یک سوراخ موش قایم کنم . شاید هم بهتره همراه گله حسین آقا به عنوان چوپانی به صحرا برم ، اما از اونجایی که این مقاله یا داستان را ساعت دو نیم تا سه شب با یه حالت خواب آلودگی و سر دردی توی تاریکی نوشتم احتمال داره محکوم نشم توی دادگاه . فقط یک مشکل دارم ساعت 3 شب شاهد ندارم پس کسی حرفامو باور نمی کنه . هیچ کس ، پس همون چوپانی بهتره . با اجازتون صدای گله در میاد ، و دم دم های صبح تا هوا تاریکه بزنم بیرون و روح خبیس سرگردونم را نجات بدم .
لغت نامه :
مصطفی مکروح : اشاره به کتاب آموزش داستان نویسی به قلم استاد مصطفی مستور
لئونارد بی شرت یا بی شلوار تصیح شده : کتاب آموزش نویسندگی لئونارد بیشاب
ساپورت : شلوارک های تور مانند مدل جدید روز که اندام زنان در آن مشخص است