روزهای خاکستری (قسمت اول)
سردار خان تو ایوان جنوبی عمارتش روی صندلی نشسته بود و داشت سر و صورتش را اصلاح می کرد.
مباشر در حالی که نفس نفس میزد گفت: سردار خان ، سردارخان .
سردار خان سرش رو بالا آورد وگفت: چیه ؟ چه مرگته پدرسوخته؟
مباشر : سردار خان ، راهزنا یک فرسخی روستا چوپان گله گاو و چند نفر رو گرفتن !! چند تا گاو رو هم کشتن...
سردار خان در حالی که پیش بند سلمانی می زد کنار به اطرافیانش گفت تفنگ و اسب منو حاضر کنید.
......
سردارخان در حالی که از اسب پیاده می شد گفت : آهای از خدا بی خبر! داری چه غلطی می کنی؟ یکی از راهزنان گفت: تو ارباب این ده هستی؟ سردار خان گفت: بله. راهزن در حالی که آروم آروم می امد طرف سردار خان گفت: واقعا خودت رو در حد اربابی می بینی؟ سردار خان با یک حرکت سریع یک کشیده محکم به صورت راهزن زد و درحالی که یقیه راهزن رو تو دستش می گرفت با عصبانیت فریاد زد: آره .. آره ! تا وقتی که من تو این ده هستم نمیزارم احدی چپ به اهالی این روستا و دستش به مال این مردم دراز شود فهمیدی ؟ اگر یه کلمه ، فقط یک کلمه دیگر هم حرفی بزنی، میدم سر راه همین روستا همه تون رو به دار بکشن ، حالا هم گمشید برید...
یقه راهزن رو رها کرد و راهزن که از ترس به خودش می لرزید سوار بر اسبش شد در حال فرار بود که دوباره سردار خان ! دهنه اسب رو گرفت و گفت: کجا؟ اول پول اون گاوهایی رو کشتید بدید و بعد گورتون رو گم کنید .. یکی از راهزنان جند کیسه سکه به طرف سردار خان پرت کرد و سریع پا به فرار گذاشتن....
....
مردم روستا کنا مسجد محل جمع شده بودن و داشتند پچ پج می کردند.
سردار خان روی لبه پشت بام ایستاده بود و داشت مردم را نگاه میکرد.
مباشر گفت: ساکت ، ساکت.سردارخان میخواد با شما حرف بزنه
مردم کم کم ساکت شدن و سردار خان گفت: تا الان کسی حتی فکر تجاوز به منطقه تحت سلطه من رو نکرده بود ... خیلی برام عجیب هست که راهزنانی که تا الان بزرگترین خلافشان دزدیدن مرغ و خروس بود به روستای ما چشم طمع داشته باشند.. مگر اینکه از خود روستا کسی یا کسانی باشند که راپورت داده باشند. گوش کنید ببینید چی می گم.اگر به هر دلیلی چه راست و چه دروغ متوجه بشوم کسی راپورت عمارت من و مال اهالی روستا را به خارج از روستا داده ... باید اول غزل خداحافظی رو بخونه و بعد هم سرش رو بسپاره به بالای دار
تذکر و اخطار هم خبری نیست ... فقط بالای دار.....
رستم از وسط جمعیت داد زد ...من می دونم کی خبرا رو می فرسته برای راهزنا..
پایان قسمت اول