شش تا داستانک
زرگری !
استخوانها را که دیدند ؛ واق واقشان شروع شد واز سر و کول هم بالا می رفتند. با تعجب به آنها نگاه می کردم! پدرم گفت : سگها عادتشان همین است ؛ سفرهای که پهن می شود به جان هم می افتند ! نگران نباش دعوایشان زرگری است.
روزهای جنگ !
پای صحبتهای دکتر که نشستم ؛ گفت : امروز برای ما از روزهای جنگ بدتر است ! گفتم : چرا آقای دکتر؟ دکتر اشارهای به لباسهایش کرد و گفت : آن روزها اینها را نداشتیم و اگر احساس خطر می کردیم به پناهگاه می رفتیم ولی امروز هر کجا که برویم این لامصب حضور دارد ! لعنت به آنهایی که این ویروس را پرورش دادند !
آدمها !
بحث آدمها که پیش آمد. استاد گفت : بعضی از آدمهااگر پا به دنیا نمی گذاشتند شاید اوضاع جهان بهتر از امروز بود. آدولف هیتلر که آغازگر جنگ جهانی دوم بود. مادرش می خواست او را سقط کند اما لحظه آخر منصرف شد. اگر این کار صورت گرفته بود؛ شاید جنگی رخ نمی داد ! هلوکاستی نبود ! فلسطین اشغال نمی شد و اسرائیل بوجود نمی آمد. حرفهای استاد که تمام شد یکی از دانشجویان برخاست و گفت : حق باشماست استاد ! اگر خیلی ها به دنیا نمی آمدند ؛ روزگارما این طور نبود.
یک طرفه !
از آن اوایل تا به امروز چهل و چند سال می گذرد. حال و هوای خیلی از شهرها تغییر کرده ! بعضی از خیابانها عریضتر و بعضیها یک طرفه شدهاند .می دانی یک طرفه یعنی چه.....؟ تنها چیزی که تغییر نکرده اتوبان ؛ خیابان و همین کوچهی خودمان است که هنوز به نام تو می باشد. آنچه اعصاب مرا خُرد کرده آدمهایی است که نان شان را از خون تو می خورند اما خون دیگران را درشیشه میکنند. پسرم از دست اینها خسته شدهام و تنها آرزویم رسیدن به توست ! دعا کن این آرزویم برآورده شود. درد و دل های مادر شهید با فرزندش !
نجیب !
با آب و تاب تعریفش می کرد و قند در دلم آب می شد و می گفت : خیلی نجیب است و مثل اسب راه می رود. من خندهام گرفت. مادرم با پرخاشگری گفت : به چه می خندی ؟ گفتم : به اسبی که می خواهم با آن ازدواج کنم.
شاه سلطان حسین !
کتاب ها را ورق زد تا به شاه سلطان حسین رسید. مورخ تعظیمی کرد و گفت : جناب سلطان ! چرا اصفهان را نگه نداشتی ؟ شاه آهی کشید و گفت : تقصیر این آش های نذری بود که سربازان را از دید دشمن مخفی نمی کرد.
شکل قلم:F اندازه قلم: A A رنگ قلم: پس زمینه: استخوانها را که دیدند ؛ واق واقشان شروع شد واز سر و کول هم بالا می رفتند. با تعجب به آنها نگاه می کردم! پدرم گفت : سگها عادتشان همین است ؛ سفرهای که پهن می شود به جان هم می افتند ! نگران نباش دعوایشان زرگری است.
روزهای جنگ !
پای صحبتهای دکتر که نشستم ؛ گفت : امروز برای ما از روزهای جنگ بدتر است ! گفتم : چرا آقای دکتر؟ دکتر اشارهای به لباسهایش کرد و گفت : آن روزها اینها را نداشتیم و اگر احساس خطر می کردیم به پناهگاه می رفتیم ولی امروز هر کجا که برویم این لامصب حضور دارد ! لعنت به آنهایی که این ویروس را پرورش دادند !
آدمها !
بحث آدمها که پیش آمد. استاد گفت : بعضی از آدمهااگر پا به دنیا نمی گذاشتند شاید اوضاع جهان بهتر از امروز بود. آدولف هیتلر که آغازگر جنگ جهانی دوم بود. مادرش می خواست او را سقط کند اما لحظه آخر منصرف شد. اگر این کار صورت گرفته بود؛ شاید جنگی رخ نمی داد ! هلوکاستی نبود ! فلسطین اشغال نمی شد و اسرائیل بوجود نمی آمد. حرفهای استاد که تمام شد یکی از دانشجویان برخاست و گفت : حق باشماست استاد ! اگر خیلی ها به دنیا نمی آمدند ؛ روزگارما این طور نبود.
یک طرفه !
از آن اوایل تا به امروز چهل و چند سال می گذرد. حال و هوای خیلی از شهرها تغییر کرده ! بعضی از خیابانها عریضتر و بعضیها یک طرفه شدهاند .می دانی یک طرفه یعنی چه.....؟ تنها چیزی که تغییر نکرده اتوبان ؛ خیابان و همین کوچهی خودمان است که هنوز به نام تو می باشد. آنچه اعصاب مرا خُرد کرده آدمهایی است که نان شان را از خون تو می خورند اما خون دیگران را درشیشه میکنند. پسرم از دست اینها خسته شدهام و تنها آرزویم رسیدن به توست ! دعا کن این آرزویم برآورده شود. درد و دل های مادر شهید با فرزندش !
نجیب !
با آب و تاب تعریفش می کرد و قند در دلم آب می شد و می گفت : خیلی نجیب است و مثل اسب راه می رود. من خندهام گرفت. مادرم با پرخاشگری گفت : به چه می خندی ؟ گفتم : به اسبی که می خواهم با آن ازدواج کنم.
شاه سلطان حسین !
کتاب ها را ورق زد تا به شاه سلطان حسین رسید. مورخ تعظیمی کرد و گفت : جناب سلطان ! چرا اصفهان را نگه نداشتی ؟ شاه آهی کشید و گفت : تقصیر این آش های نذری بود که سربازان را از دید دشمن مخفی نمی کرد.