دریانورد
دریانورد نبوده اند و هرگز نیز نخواهند فهمید که طوفان های شمال کدام را اندوهگین تر می جلوه میداده است: تحدب بادبان های کشتی من در دریا را، یا حضور تو در ساحل، و شکوه شلاق زدن موهایت بر پیشانی کبود آسمان. نه آن ها هیچ یک دریانورد نبوده اند و هرگز حس تشنگی آغاز یک سفر بدون تو را هم نچشیده اند. نمی فهمند بلاتکلیفی مسئله بازگشت پای کاربلدترین ناخداها را هم به انبارهای تاریک فراموشی می کشاند.من ولی می فهمم بانوی شمالی؛ من ولی می فهمم! دریانورد که نبوده ام اما حضور تو در ساحل و شکوه شلاق زدن موهایت بر پیشانی آسمان را خوب دیده ام.
کجای مسئله را باز کنم که از ابتدا جفتمان ملوان یک کشتی بودیم و چرا مسئله را باز کنم وقتی می دانم این نوشته ی در شیشه هرگز به ساحل خیس گونه هایت نخواهد رسید؟ "هرگز!" تا به حال واژه ای دیده ای که خنجر به پهلو بزند؟ بیا توافق کنیم که اگر چنین واژه ای وجود داشته باشد بی شک همین هرگز است.واژه ای که همزمان پر از قطعیت و پر از بی رحمیست؛ و حالا چه هرگز هایی که در مسیر من و چه هرگز هایی که در مسیر تو ننشسته اند: خنجر بر دست، صبور و شعله ور که کافیست ناگهان به یاد بیاوریم چه چیزهایی را برای همیشه از هم گرفته ایم. در همان هنگام است که ما را به آرامی به آغوش می کشند، می سوزانند، می درند از انحانی پهلوی من، از انحنای پهلوی تو.
آه از سوالی که به انحنای پهلوی تو می رسد! بگذار شیشه ای سر بکشم که دوست و دشمن محرم شوند بر گرد خاکستر باقی مانده از آتشی که به پا کرده بودیم در شهری به نام بابلسر.
پنجه شکیل شمال بود بر سینه ی خزر. برمودای نازنین خفته ی اندوه بود.سقوط بود،اما رنگین ! باور اگر ندارید امتحان کنید، ولی به سکوت مه آلود شهربانی قسم، به راستی و سکون بابلرود؛ امتحان سختیست برادران!
البته ساده دلان بابلسری می گفتند "بابلرود" اگر نه که آب ریخته از لیوان خدا بود در لرزش دستانش وقتی داشت سقوط ماجرای ما را از قرن ها قبلتر تماشا می کرد. پس ماجرای تازه ای نیست و به یقین کار به خمیازه خواهد کشید به تکرار این حدیث.
کلام آخر را به سوالی برسانم که این روزها پی جوابش را در خیابان ها و در پشت پنجره ها به انتظار نشسته ام.
من مانده ام که این کاتوره ی سرنوشت، روزی به خود معنا خواهد گرفت یا نه؟ من مانده ام این جدایی یک شوخیست در کالبد رنجی کوتاه یا رنجیست در کالبد یک شوخی طولانی؟! ترسم از این است که "هرگز"، که "هرگز"، که "هرگز"، نفهمم. و تنها زمان است که تعیین خواهد کرد فاصله ی گور من و تو از یکدیگر چقدر باشد ای دریانورد دریا گریز.