بی تو نمیشود ماند
*به نام خاطراتی که موندگاریش مانندعطرست *
لحظه ی حال مراببین... که چگونه بیقرارت شدم...مانندکسی هستم که ندانم درکجای روزگارقرار دارد...دلگیرم ازتمام لحظه های که بی توسپری میشود ...
شب شده: ستاره وماه رقص کنان دربغل آسمان قرارمی گیرند . ومن درست لحظی که شیشه الکل روبه روم ودردفتری که دردستم ازتو وآن دوجفت چشمای مشکیت :آن آغوش پرمهرت:وتک تک خاطرات مان را می نویسم.
پیکی ازالکل رامی بلعم...چه تلخی دارد ...کل وجودم ازتلخی الکل پرشده تورایادم میارم تندی الکل مانندعطش بغل ودلبری هایت است..گویندالکل برای مدتی فراموشی می آورد ....پس چرا مرا ازیادو خاطراتت دور نمی کند بلکه بلعکس مرا حتی در نبود فراغت بازتورابه یاد دارم.
این چه نوع مستی ست که تورا ازیادم نمی برد.
ای دل غافل نکند جنس الکلش ناب نباشد .....
ههههههههه :(پس راست گویند جنس از موتوری نخرید.)
یه سوالی ذهنم را درگیر کرده؟
چرا منی که همیشه داشتمت باید در رویا ویا مستی داشته باشمت؟
اگرساعت ها زود بگذردبعد مدت ها درهمان زمان اول آشنای مان به دیدنت می آیم .....
نگرانم نباش ازپسش برمیایم .... درست لبه ی پرتگاهم تصویرت درانطرف پل بدجوری دلبری میکند ..بمان کم کم بهت نزدیک میشوم...
توچشمانت راببند نکند حال مرا ببینی ودلت بلرزد
سرم را بالا می آورم...دست هایم رابه طرفین باز میکنم ...لبخندی پرازشادی بررخسارم نقش می دهم
یه قدم به جلو یکی ازپاهام معلق درهوا
دستانم رابه سویت دراز میکنم ....
آخ دلم برای گرمای دستانت تنگ شده بود
چشمانم را میبندم و .............
وسقوط آزاد.....
(تقدیم به همه مادرانی که دربین ما نیستن وآسمانی شدن \مادران بهترین یاور بچهاست که بانبودشان تمام خاطرات به جنون می آیند)
پایان
شکل قلم:F اندازه قلم: A A رنگ قلم: پس زمینه: لحظه ی حال مراببین... که چگونه بیقرارت شدم...مانندکسی هستم که ندانم درکجای روزگارقرار دارد...دلگیرم ازتمام لحظه های که بی توسپری میشود ...
شب شده: ستاره وماه رقص کنان دربغل آسمان قرارمی گیرند . ومن درست لحظی که شیشه الکل روبه روم ودردفتری که دردستم ازتو وآن دوجفت چشمای مشکیت :آن آغوش پرمهرت:وتک تک خاطرات مان را می نویسم.
پیکی ازالکل رامی بلعم...چه تلخی دارد ...کل وجودم ازتلخی الکل پرشده تورایادم میارم تندی الکل مانندعطش بغل ودلبری هایت است..گویندالکل برای مدتی فراموشی می آورد ....پس چرا مرا ازیادو خاطراتت دور نمی کند بلکه بلعکس مرا حتی در نبود فراغت بازتورابه یاد دارم.
این چه نوع مستی ست که تورا ازیادم نمی برد.
ای دل غافل نکند جنس الکلش ناب نباشد .....
ههههههههه :(پس راست گویند جنس از موتوری نخرید.)
یه سوالی ذهنم را درگیر کرده؟
چرا منی که همیشه داشتمت باید در رویا ویا مستی داشته باشمت؟
اگرساعت ها زود بگذردبعد مدت ها درهمان زمان اول آشنای مان به دیدنت می آیم .....
نگرانم نباش ازپسش برمیایم .... درست لبه ی پرتگاهم تصویرت درانطرف پل بدجوری دلبری میکند ..بمان کم کم بهت نزدیک میشوم...
توچشمانت راببند نکند حال مرا ببینی ودلت بلرزد
سرم را بالا می آورم...دست هایم رابه طرفین باز میکنم ...لبخندی پرازشادی بررخسارم نقش می دهم
یه قدم به جلو یکی ازپاهام معلق درهوا
دستانم رابه سویت دراز میکنم ....
آخ دلم برای گرمای دستانت تنگ شده بود
چشمانم را میبندم و .............
وسقوط آزاد.....
(تقدیم به همه مادرانی که دربین ما نیستن وآسمانی شدن \مادران بهترین یاور بچهاست که بانبودشان تمام خاطرات به جنون می آیند)
پایان