غوغا
دم اذان بود که هراسان از خواب پريدم، نفسم بند آمده بود، گلويم از خشکى ترک برداشته بود... از همه بدتر خوابى بود که ديدم؛ خواب ديدم عاشوراست و يک لشگر آدم سرخ پوش سرازير شدند توى کوچه. از کوچه پشتى مسجد سيلى از مردم و نعشى که مثل قايق روى شانه مردم، در تلاطم بود، روانه گورستان شده بودند. لشگر سرخ پوشان برابرشان در آمده بودند... آفتاب داغ کرده بود، فريادها در هم پيچيده بود و گوش را کر مى کرد. غوغا بود... غوغا...!
مادر سلام نمازش را که داد تند سر چرخاند طرف من: چت شده دختر؟ چرا جيغ زدى... ترسيدم!
زبان باز کردم که بگويم مادر قيامت شده بود توى خوابم، يادم افتاد عزيز مى گفت؛ خواب پريشان را تعريف نمى کنند!
منم پرسيده بودم: پس چه کارش مى کنند ؟
خندیده و گفته بود: هر وقت خواب آشفته ديدى یه کاسه آب پر کن و براش تعريف کن بعد بپاچش پاى نسترناى پشت پنجره...
بعد اذان خوابم نبرد، نشسته بودم پاى درس... فکرم پيش نسترن هاى توى باغچه بود، نوشته هاى کتاب گنگ شده بود. نمى فهميدم شان... مغزم در را به روى همه بسته بود و داشت غوغاى دم اذان را زير و رو مى کرد. بد به دلم افتاده بود خواب هاى من هميشه درست از آب در مى آمدند. عزيز هميشه مى گفت؛ چند تاصلوات بفرست و بعد ولش کن... سر خودت را گرم کن تا يادت برود !!
صلوات فرستادم، ولش کردم و سرم گرم درس و مشقم شده بود که صدايى مثل نعره سکوت هميشگى محله را بهم زد!
پرده را کنار زدم. مادر هراسان به طرف در حياط مى دويد و باد افتاده بود زير چادرش و توى هوا تکان مى خورد در را که گشود خشکش زد؛ گل هاى چادرش از تب و تاب افتادند!
چيزى از ته دلم شوريد و جوشان تا گلويم سوزاند و بالا آمد. خودم را گذاشتم توى حياط و از پشت سر مادر سرک کشيدم توى کوچه؛ از خانه همسايه روبه رويى، چند نفر که سر و ريختشان گلى بود با صورتهاى سرخ از گريه از بيرون آمدند و به دنبالش صداى جيغ و دادها شديدتر شد . منصوره و معصومه که خودشان را انداختند توى کوچه و فريادشان به آسمان رفت، مادر دويد به طرفشان و من از ترس پناه گرفتم پشت در ...
ساعتى بعد تکيه داده بودم به نرده هاى مزار سيد و زير سايه درختان گوشه گورستان ايستاده بودم. مردم سياه پوش قبر عظيم را دوره کرده بودند.
گرما چنگ مى انداخت به لباسهاى سياه مردم به قصد خفه کردنشان... پژواک مويه و جيغ زنان شده بود موسيقى متن قبرستان.
از نفس که مى افتادند صداى بيل گورکن ها بلند مى شد قد کوتاه و شانه هاى پهن عظيم داشت زير خاک پنهان مى شد و چشمانش... چشمانى که انگار دوخته بوديشان به کف خيابان !
آفتاب داغ کرده بود. کمى دورتر از جمعيت، مصداق ايستاده بود و جلو نمى رفت مثل گل خشک شده به لباس هايش، شق و رق مانده بود. مصداق لوله کش محل بود کارگرهاى روز مزد و بى نام و نشان زيادى را با اعتبار خودش پى کار مى فرستاد، تازه دم و دستگاهى به هم زده بود. اين را مى شد از دماغ بالا گرفتن هاى مهين خانم، زنش توى محل فهميد. عظيم هم يکى از همان ها بود... و حالا پى خيس و نم کشيده مدرسه آوار شده بود روى سرش و ريغ رحمت را سر کشيده بود، يک شبه مصداق را به خاک سياه نشانده بود
مثل بيشتر سهل انگارى هاى دنيا قصه بيمه اى بود که سه ماه رد نشده و ديه ى ماه حرام ...!!!
همين يک هفته پيش بود که بابا خلوتى براى مادر تعريف مى کرد : مصداق دم در امامزاده شر کرده بود. کاغذ پاغذاشو تو هوا تکون مى داد و خط و نشون مى کشيد، صداشو انداخته بود. پس کله اش که؛ من در اين امامزادرو ... مى گيرم .
قصه حيات عظيم که تمام شد، حاج خانم ها و گيس سفيد هاى محل دست انداخته بودند زير بازوى زن و خواهرهاى عظيم، مادر بيچاره اش همان اول کارى قلبش گرفته بود و افتاده بود روى تخت بيمارستان .
هنوز جمعيت متفرق نشده بودند، که صداى تکبير و تهليل جماعتى که از در گورستان مى آمدند تو همه را سر جايشان ميخکوب کرد. صداى شيون و ناله و فريادشان به آسمان بود. ورودى گورستان که شلوغ شد مجبور زير سايه ى درختان پناه گرفتيم و جنازه را که روى زمين گذاشتند انگار زمين تاب برداشت و موج انداخت زير پاى مردم سياهپوش، سرور خانم همسايه دست راستى، خودش را از لاى جمعيت بيرون کشيد و آمد سمت ما. نفسش که جا آمد رو به مادر گفت : بيچاره پسره جوون مرگ شده ...
مادر زد پشت دستش و لبش را به دندان گرفت، اقدس خانم پرسيد: حالا چه جورى مرده، مادر مرده...؟!
سرور خانم در حالى که باد مى انداخت زير روسريش گفت: خودشو حلق آويز کرده ...
مادر گفت ؛ سر چى آخه بخت برگشته ؟
- سر ارث و ميراث...!!
نماز که تمام شد و نعش را برداشتند . گوش تا گوش قبرستان پر شد از آدم. آفتاب داغ کرده بود و بى رحمانه مى تابيد. صداها افتاده بود توى کاسه سرم، پشت کرده بودم به جمعيت و نگاهم روى نسترنهاى صورتى سر مزار سيد بود. صداى گريه و شيونشان واى... غوغا بود غوغا....!
پی نوشت: دلم برای داستانک تنگ شده بود.
پی تر نوشت: سلام به اهالی جدید داستانک دوست داشتنی
پی ترین نوشت: جای دوستان قدیمی هم ته قلبم به خیر...