این داستان را خواندند (اعضا)
یعقوب یحیی (27/9/1396),حمید جعفری (مسافر شب) (27/9/1396),آرمیتا مولوی (28/9/1396),زهرابادره (آنا) (1/10/1396),حسین شعیبی (2/10/1396),
نقطه نظرات
نام: آرمیتا مولوی ارسال در سه شنبه 28 آذر 1396 - 11:35
سلام
داستانی خواندم با تعلیق بسیار خوب
چند نکته خدمت تون عرض میکنم
زبان داستان باید یکدست باشه یا محاوره ی که معمولا در دیالوگ و مونولوگ استفاده میشه و یا ادبی
زبان داستان شما ادبی بود ولی در بیشتر سطرها به صورت محاوره ی نوشته شده بود
مثلا...
کمی این ور و ان ور رفتم......کمی این طرف و آن طرف رفتم
ترس ورم داشت....ترس وجودم را پر کرد
پیرمرد ازم خواست.....پیرمرد از من خواست
و....
ونکته ی دیگه..شروع داستان قوی نبود سریع به نابینا بودن پیرمرد اشاره کردید نه اینکه خوب نبود اما کاش اجازه می دادید من مخاطب این نابینایی را در فواصل داستان حس می کردم
و پایان خوبی اما با باورپذیری کم
میشد دلیل محکم تری برای راز نردبان بیارید
این مطالی نظر شخصی من و ممکن درست نباشه
منتظر داستان های بعدی شما هستم
نام: زهرابادره (آنا) ارسال در جمعه 1 دي 1396 - 13:39
سلام و درودها
داستان تعلیق داری از شما خواندم جذاب بود اما زبان منطق نداشت ،برای مثال پیرمرد تاکی می توانست بالای نردبان بماند؟ ویا باز کردن راز پیرمرد که به سرعت اتفاق افتاد . در واقع احساس من این بود که با یک پیرمرد کلاش سرو کار خواهیم داشت که جریان برعکس شد .
اما قلم و تخیل تان خیلی عالیست
برای تان موفقیت آرزومندم