دورگه
دستش را به سمت گونه ی پسرش برد که ناگهان پسر صورتش را عقب برد و گفت : به من دست نزن و بعد صورتش را نشان داد و گفت: ببین . می بینی؟؟؟
به منظور دلداری در حالی که اشک از چشمانش می ریخت رو به پسرکش گفت : مهم اینه باطن آدم زیبا باشه . پوزخند تلخ پسرک را وقتی فهمید که گونه ی راستش پشت سر هم چین خورد. و گفت : هه باطن و بعد شروع به خندیدن کرد
نمی دانست چرا این پدر و پسر کمر به قتلش بسته بودند و صدای ویلیام در گوشش زند زد :(هه عشق ) با صدای پسرش به خود آمد
: باطن دیگه ؟ می دونی این حرف رو فقط آدم های زشت برای دلداری خودشون می زنن
صدای پر اعتراض در خانه پی چید : _دنیل؟؟؟؟؟
پسرک دوباره تلخ خندید و گفت : جالبه حتی اسمم هم مثله چشمام عجیب و غریبه نه؟
_ دنیل تو هم زیبایی خودت رو داری پسرم
دنیل فریاد کشید : رو این تخته سیا چه چیز زیبایی می بینی ها ؟؟
و بعد همان جا روی زمین نشست و سرش را ما بین دست هایش گرفت
مادرش مات و مبهوت به پسرش خیره شد و آرام دستش را روی شانه ی پسرش گذاشت
دنیل سرش را با لا آورد و در حالی که حنجره اش می لرزید گفت : می دونی وقتی عکس رو برای مادر بزرگ فرستادم لندن چی جوابم رو داد ؟؟؟
مادر آهسته کنارش نشست و منتظر به او خیره شد
دنیل ادامه داد: نوشته بود نمی دونم رنگ آبی چشمات رو باور کنم یا سیاهی پوستت
اما امید وارم آسمان دلت هم مانند چشمانت باشد .
اشک از چشمانش فرو ریخت و گفت : بد کردی مامان. در حقم بد کردی. هیچ وقت یه آفریقایی با یه ارو پایی ازدواج نمی کنه هیچ وقت
***********
عکسی که تو ی اینترنت دیدم باعث شد به فکر نوشتن هم چین داستانی بیفتم
نمی دونم واقعا امید وار بد نشده باشه
ممنون که وقت کجاشتید