فصل اول :آشنایی
اسم من میناست و قصه من از سال ۹۰ شروع میشه بریم سراغ داستان من.
سال دوم بودم و تو مدت این یک سال اصلا تو فکر این نبودم که با کسی آشنا بشم ولی خب پیشنهاد بود و من اصلا بهش فکر نمیکردم.
یک روز ک تو دانشگاه کلاس داشتم و تو حال خودم داشتم تو سالن دانشگاه راه می رفتم یهو چشمم افتاد به پسری که روی سکو نشسته بود و مشغول ورق زدن جزوه هاش بود.
بد جور حواسم و پرت کرد و اصلا تا حالا تو این یک سال به چشمم نخورده بود یا تا حالا دانشگاه نبود یا اصلا دانشجو ما نبود و بخاطر دوستش اومده بود واقعا دوست داشتم بدونم .
کلاس شروع شد و من رفتم داخل کلاس و کلا حواسم پیش اون پسره بود که یهو دیدم اومد تو کلاس ، تو دلم خیلی خوشحال شدم که شاید همکلاسی باشیم.
استاد شروع کرد به حضور غیاب، تمام حواسم به این بود ک استاد اسمشو میخونه یا ن و استاد گفت سجاد بهروزی و دیدم گفت حاضر.
پس خیالم راحت شد که اره همکلاسی هستیم با هم .
نمیدونم چرا و چی شد که بدجور رفت تو دلم ????
یه جوری بودم وقتی میدیدمش کلا هربار که یک درس مشترک باهم داشتیم همه هوش و حواسم پیشش بود......
شکل قلم:F اندازه قلم: A A رنگ قلم: پس زمینه: سال دوم بودم و تو مدت این یک سال اصلا تو فکر این نبودم که با کسی آشنا بشم ولی خب پیشنهاد بود و من اصلا بهش فکر نمیکردم.
یک روز ک تو دانشگاه کلاس داشتم و تو حال خودم داشتم تو سالن دانشگاه راه می رفتم یهو چشمم افتاد به پسری که روی سکو نشسته بود و مشغول ورق زدن جزوه هاش بود.
بد جور حواسم و پرت کرد و اصلا تا حالا تو این یک سال به چشمم نخورده بود یا تا حالا دانشگاه نبود یا اصلا دانشجو ما نبود و بخاطر دوستش اومده بود واقعا دوست داشتم بدونم .
کلاس شروع شد و من رفتم داخل کلاس و کلا حواسم پیش اون پسره بود که یهو دیدم اومد تو کلاس ، تو دلم خیلی خوشحال شدم که شاید همکلاسی باشیم.
استاد شروع کرد به حضور غیاب، تمام حواسم به این بود ک استاد اسمشو میخونه یا ن و استاد گفت سجاد بهروزی و دیدم گفت حاضر.
پس خیالم راحت شد که اره همکلاسی هستیم با هم .
نمیدونم چرا و چی شد که بدجور رفت تو دلم ????
یه جوری بودم وقتی میدیدمش کلا هربار که یک درس مشترک باهم داشتیم همه هوش و حواسم پیشش بود......