ایستاده بود و با دقت به گلها خیره شده بود. نمیدانست کدام را انتخاب کند. فکر کرد در فیلمها همیشه برای آشنایی یک شاخه رز سرخ هدیه میدهن
معرفی فیروزه محمدی(ترنم)
![]() فیروزه محمدی(ترنم) |
| ||||||||||||
آخرین داستان ها ارسالی
خانمی براساس عادت، راه نزدیکترین میوه فروشی به خونه رو برای خریدن میوه وسبزی در پیش گرفت. آقا ببخشیدبادمجوناتون همیناس؟ جواب داد:بله خانم.از بندر میادبهترین بادمجونه. با دقت نگاهی به هف هشتا بادمجون ته کیسه انداخت چیز قابل خریدی توشون پیدا نکرد.یا خیلی درشت و دونه دار بودن یا باریک وپلاسیده
بازدید 927 نفر 927 نمایش ادامه داستان
بعد یه جروبحث مزخرف مانتوشو تنش کرد ورفت بیرون.وسطای زمستون بود جرأت نکرد پاشو از دروازه بیرون بذاره سرما بدجورشکننده بود. به همین خاطر کتابی را که دستش بود باز کرد واز رفتن به بیرون منصرف شد. تصمیمش عوض شد. از مسیری که ماشینهای پارکینگ طبقه پایین میان بیرون رفت پایین.در پشتی حیاط
بازدید 960 نفر 960 نمایش ادامه داستان
میخواست بره از جمهوری براش یه ست شامپو و صابون بخره.باخودش عهدکرده واسه بچه ش همه چی نو تهیه کنه.عصری به نیلو اس داد" حوصله ندارم .دوس دارم واسه بچه کرییِربخرم.ازهمونایی که بچه رو میزارن توش.مثه سبدِه.میبرن بیرون.توخونه هم بجای نی نی لای لای میشه ازش استفاده کرد" ازجواب نیلو خبری نشد
بازدید 930 نفر 930 نمایش ادامه داستان
ساعت پنج ونیم عصروقتی از سرکار برمی گشتم تاکسی منو ایستگاه آخر پیاده کرد خیلی دلم می خواست برم جایی خودم را راحت کنم . از این رو اولین جایی که به چشمم خورد وارد شدم ساندویچی نه زیاد تروتمیزو نه زیاد هم کثیف بود چاره ای نداشتم دیگه توان راه رفتن نداشتم حتی یک قدم. مردریزه
بازدید 889 نفر 889 نمایش ادامه داستان