"ماهی" با لبهایش با من حرف می زد،ماهی تنگ شکسته من.. "معتاد" قلبم کراکی شده،آلوده گناه های کرم خورده مغزم. "مادر" چه ساده با اشک چشم مادرم بدهی هایم پاس شد! "شانس" شپش در جیب پدرم می لولد و من هوس بستنی کردم! *** اینارو به توصیه آقای ایمانی برای مسابقه ده کلمه ای"فراموشی لی" نوشته بودم که به دلایلی نفرستادم